توضیحات کتاب:
در بخشی از رمان «النگوی یاقوت» می خوانید: «شاهزاده خانم ویِرا، که آن عشق پُرشورش به شوهر کم کم به یک دوستی استوار و صادقانه و واقعی تبدیل شده بود، با همۀ توان به شاهزاده شِئین کمک می کرد تا مبادا ورشکست شود. برای همین طوری که همسرش متوجه نشود – خود را از داشتن خیلی چیزها محروم و تا می-توانست در هزینه ها صرفه جویی می کرد.
ویِرا نیکالایِونا حالا داشت در باغ می گشت و با قیچی، آرام و بااحتیاط، چند شاخه گل برای تزئین میز ناهار می چید.
تپه های گُلِ خالی شده، شکل نامنظمی پیدا کرده بودند. غنچه های میخک پُرپَر، برای آخرین بار گل می دادند.
بوته های شب بو، پوشیده با گل و غلافهای باریک سبز، که بوی کلم می دادند و بوته های گل سرخ هم برای سومین بار در سال غنچه می دادند؛ اما گلهاشان به قدری ریز و کم پَر بود که دیگر هیچ شباهتی به گلهای قبلی نداشتند.
درعوض، بوته های کوکب و مینا و اشرفی، با زیبایی سرد و مغرورشان، پُرگل بودند و به هرسویی عطر غمناک علفهای پائیزی را در فضای سبک می پراکندند.
وته¬های دیگر، بعد از عشق بازیهای باشکوه و مادرانگیهای فراوان تابستانی، آرام تخمهای بی شمار خود را برای حیاتی دوباره، بر زمین می افشاندند.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.